۱۳۸۶/۵/۲

مشکلات جدید کارمندان پتروشیمی

این دو هفته مشکل جدیدی به مشکلات کارمندان پتروشیمی ساکن ماهشهر و عسلویه اضافه شده
آنهم لغو پروازها به تهران ,اصفهان ,شیراز ,تبریز و مشهد است.
شایعات علتش را در خارج شدن هواپیما های اجاره ای کشورهای روسیه و ترکیه از ناوگان هواپیمایی کشور می دانند.گرچه این باعث شده حتی مدیران پروازی هم از پروازها بمانند ولی احساس خانواده هایی که تصمیم داشتند برای فرار از این جهنم ابتدا با ماشین به مسافرت بروند و بعد از سهمیه بندی برنامه را با پروازها تنظیم کردند بسیار ناخوشایند است و باعث شده دعا گویی به جان رئیس جمهور بیشتر شود.

۱۳۸۶/۴/۱۴

هيجده تير

كاش در سال هفتادو هشت مثل امروز وبلاگي داشتم كه همان روز این مطالب را بدون اينكه نگران شناخته شدنم باشم مي نوشتم.والان نيازي به فشار آوردن به حافظه ام نبود.گرچه پس از شش سال ممكن است.همه خاطراتم دقيق نباشد و بخش از انها دستخوش فراموشي شده باشد.ولي درسهايي كه از آن روز گرفتم وكليات ماجرا همين است كه مي نويسم شايد اگر آن روز موبايلهاي تصويري مثل امروزموجود بود، الان هزاران اثر از آن جنايتها دردست بود. باشد این كه، این خاطره بزرگداشتي باشد از تمامي كساني كه در این راه زندگيشان تباه شد. كم كم داريم به هيجده تير مي رسيم. روزي كه براي من نقطه عطفي در زندگيم بود.سال هفتادو هشت دانشگاه تبريز بوديم.البته روزي كه من مي خواهم از آن حرف بزنم بيست يا بيست و يك تير بود از فجايعي كه در خوابگاه امير آباد بوقوع پيوسته بود، خونمان حسابي به جوش آمده بود.از حمله به حريم دانشگاه به شدت عصباني بوديم به دعوت انجمن اسلامي در دانشگاه جمع شديم شعارهايمان در ابتدا فقط متوجه نيروي انتظامي بود.دانشجويان در ابتداي صبح در داخل دانشگاه بودند و شعار مي دادند كم كم خيابانهاي منتهي به دانشگاه در حال پرشدن از نيروي انتظامي ميشد و كم كم هم بر تعداد دانشجويان افزوده مي شد.دانشجويان به سمت در اصلي دانشگاه به حركت در امدند و در خيابان اصلي در روبروي در اصلي تحصن كردند.نيروي انتظامي هم ديگر تمامي راه هاي منتهي به دانشگاه را بسته بود.و با دقت حركت دانشجويان را زير نظر داشتند.هر از چندگاهي تك و توك موتور سوارهايي عبور مي كردند و برايمان عجيب بود كه این موتوري هاي لباس شخصي چگونه از بين صفوف نيروي انتظامي عبور مي كردند.كم كم مشاهده كرديم در فاصله اي دور عده اي دارند دور هم جمع مي شوند و تعدادشان دارد زياد و زيادتر مي شود.اين جمعيت به سمت دانشگاه حركت كردند و شروع كردند به شعار دادن "حزب فقط حزب علي رهبر فقط سيد علي" از این سمت هم دانشجويان شعار هاي معمول خود را مي دادند، این جمعيت لباس شخصي كه به چماق و سنگ مجهز بودند و چنان سنگ پرتاب مي كردند كه مشخص بود كه كاملا حرفه و دوره ديده هستند باورش مشكل بود ولي در این جمع از جوان پانزده ساله تا پيرمرد هفتاد ساله بود و كه همه در سنگ اندازي بسيار حرفه اي عمل مي كردند.دانشجو ها از پسر و دختر هم هركسي چوبي شاخه درختي يا سنگي بدست گرفته بود نه انها جرات نزديك شدن به دانشجوها را داشتند و نه دانشجوها جرات نزديك شدن به آنها را داشتند خلاصه جنگ خياباني تمام عيار در گرفته بود و نيروهاي انتظامي هم فقط نظاره گر ماجرا بودند ساعتها مي گذشت و ديگر بعد از ظهر شده بود ولي هيچ كدوم از طرفين درگيري ولكن دعوا نبودند گه گاهي گروهي از لباس شخصي ها با گروهي از دانشجويان در گير مي شدند و واي به حال كسي كه از همدسته اي هايش جدا مي افتاد و بدست گروه لباس شخصي ها مي افتاد تا پاي مرگ كتك مي خورد و تعداد زيادي را مي ديدم كه سريا قسمتي از بدنشان زخمي شده بود و بلطف بچه هاي دانشكده علوم پزشكي محل زخمش باند پيچي شده بود ديگر از چندگاهي صداي چند گلوله هم بلند مي شد، دانشجوها به توصيه بعضي از مسولين دانشگاه و با توجه به اينكه فكر مي كردند هيچ قدرتي جرات شكستن حريم دانشگاه را ندارد به داخل دانشگاه امده بودند.حتي خود استاندار يا شايد هم فرماندار تبريز هم به جمع دانشجويان امد و ز انها خواست كه تجمع دست بكشند.ولي دانشجويان حاضر نبودند دست بكشند كم كم به ساعات پاياني روز نزديك مي شديم كه صداي تيرها بيشتر و بيشتر شد دانشجويان از صدا تيرها نمي ترسيدند و هيچ كسي حتي در خيالش هم نمي گنجيد كه ممكن است دانشجويان را در داخل دانشگاه هدف قرار دهند. شكل شعار ها ديگر تغيير كرده بود و دانشجويان شعارهي ضد نظاممي دادند. دختر ها معمولا سنگ پيدا مي كردند و پسرها به سوي لباس شخصي ها سنگ پرتاب مي كردند.همينطور كه مشغول سنگ پراني و شعار دادن بوديم،يكي از كنار دستي هايم با تعجب فرياد زد كه این خدانشناسها دارند مارا هدف مي گيرند و تفنگهايشان را به سمت ما نشانه مي روند ديگري جوابش داد كه نه بابا تيرهايشان مشقي است.درهمين بحث ها بوديم كه در كمال ناباوري ديديم كه دانشجويي را بر سر دستها مي برند و باز در كمال ناباروي نفر كنار دستيم هم به زمين افتاد و از شكمش خون جاري شد.این جا بود كه دانشجويان هركسي از ترس جان به سمتي فرار مي كرد و ما و جمعي از دانشجويان هم به سمت بيمارستان دانشگاه رفتيم و عده كه جلوتر رفته بودند خبر دادند كه همه درهاي خروجي مامور گذاشته اند و راهي براي خروج از دانشگاه نيست. اينجا بود كه ما وارد ساختمان بيمارستان شديم و با گروهي پنج نفره در يك انباري مخفي شديم ولي لباس شخصي ها ول كن قضيه نبودند و انگار دستور داشتند كه فتنه رابا كمال بيرحمي در نطفه خفه كنند. خوشبختانه يكي از انترن هاي بيمارستان به ما كمك كرد و در انباري را روي ما قفل كرد.و هر از چند گاهي به ما سر مي زد و يا دانشجوي ديگري را به آنجا مي اورد و خبرها را به ما مي داد.يكي از دانشجوياني كه به انجا اورده بود در قسمتها مختلف بدنش آثار كبودي ضربات چماق ديده مي شد و این بيچاره نمي دانست كه از درد ضربات چماق سر و صورت بنالد يا از پاره پاره شدن اوراق پايان نامه اش.بيچاره مي گفت چند ماه است كه بر روي پايان نامه اش كار كرده بود و امروز براي تحويل دادن به استاد به دانشگاه منده بود و چون استادش را نديده بود و متظر آمدنش بود و بيخبر از همه جا بر روي يكي از نيمكت هاي دانشگاه نشسته بوده كه بدست این، از خدا بيخبرها افتاده بود تا توانسته بودند كتكش زده بودند.خود انترني كه به ما كمك مي كرد سرش باند پيچي شده بود وقتي از او علت را پرسيديم مي گفت با امبولانس براي كمك به يكي از تير خورده ها رفته بوديم.كه به امبولانس حمله كردند و فرد زخمي را از آمبولانس و از رو تخت بر روي زمين انداختند و شروع به كتك زدنش كردند و ما هم به جرم كمك به این ارازل اوباش (بخوانيد دانشجويان) از این حاميان راستين اسلام و انقلاب يك ضربه چماق نوش جان كرديم.خلاصه تا پاسي از شب و آرام شدن و خاموش شدن سر وصدا ها در آن انباري مانديم.و بعد به خوابگاه برگشتيم شنيده ها حاكي از كشته شدن تعدادي دانشجو و زخمي شدن و تير خوردن تعداد بيشتري بود.گرچه فكر نمي كنم كسي كشته شد ولي با چشمان خودم بيش از ده دانشجو تير خورده را ديدم.از طرفي ديگر برادر فرمانده بسيج تبريز كه يك جوان بيست و چند ساله بود در همان ساعات و چند چهارراه پايين تر از دانشگاه بوسيله اسلحه ي كمري خودش كشته شده بود و مردم هم كه از نآرامي ها خبر دار شده بودند بسيار از خيابانهاي را به آشوب كشاندند و بسياري از ساختمانهاي دولتي را به آتش كشيدند.شب در تلفزيون دولتي آقا! داشت براي جوانان صحبت مي كرد و مي گفت "حتي اگر عكس من را هم پاره كنند شما عزيزان ساكت باشيد و كاري نكنيد"و جوانان بخوانيد چماقداران هاي هاي اشك مي ريختند.از برنامه هاي صدا و سيما مي شد، ترس و وحشت آنها را از نا آرامي ها احساس كرد و هر ده دقيقه اييك سرود ملي پخش مي شد وما از این ترس وحشتي كه بر دل انها انداخته بوديم، احساس غرور مي كرديم.روزهاي بعد بود كه تازه دستگيري ها شروع شد و هركسي كه شناسايي شده بود دادگاهي شد و در دادگاه به تك تك افراد عكسشان را نشان اده بودند.البته عده اي هم آنشب دستگير شده بودند كه دو گروه بودند يك گروه توسط نيروي اتظامي دستگير شده بودند كه فرداي ان روز آزاد شدند. وعده اي ديگر كه توسط لباس شخصي ها دستگير شده بودند تا چند روز هيچ اثري از آنها نبود و پس از ده روز كه آزاد شدند تمامي سر و صورتشان از ضربات مشت و لگد تغيير شكل داده بود.از این واقعه من چند درس بزرگ گرفتم يكي اينكه این اقايان به این سادگي و به این ارزاني حاضر نيستند از خر مراد پايين بيايند و اگر شده كل این مملكت را با خود بزير آب مي برند.بعضي ها آنقدر توسط ديگران بزرگ شده اند كه خودشان هم باور كرده اند و حتي عكسشان را هم مقدس مي دانند!!.در شلوغي ها و شورش ها چنان حرفه اي هستند و در يك نا آرامي چنان راه هاي ارتباطي را قطع مي كنند و حتي اگر لازم باشد با توپ يا هواپيما هم به جان مردم مي افتند.از قدرت مردم بشدت مي ترسند .

۱۳۸۶/۴/۱۰

یک سوال؟

سلام یک سوال دارم و چاره ای هم ندارم مگر اینکه در خود بالاترین لینکش را بگذارم و خواهش کنم دوستانی که می دانند به من پاسخ بدهند.من برای استفاده از بالاترین از فیلتر شکن زیر استفاده می کنم
www.3ga.org
می توانم لینک اضافه کنم می توانم نظر بدهم ولی نمی توانم رای بدهم لطفا کمک کنید